رهايي از اسارت
رهايي از اسارت
رهايي از اسارت
نويسنده: استاد علي صفائي حائري
1- غريزه ها و ميل ها او را آزاد نمى گذارند. حب نفس، حب دنيا، حب لذت، حب شهرت و ساير غريزه ها در او حكومت دارند و او را به هر طرف مى كشند.
2- حرف هاي مردم او را از تعالى باز مى دارند و نياز به مقبوليت، نياز به تعريف، او را دهن بين خلق مى سازد و او نيز همان را نشان مى دهد كه مردم مى خواهند و مردم مى گويند.
3- جلوه هاي دنيا و زينت هاى آن، چشم او را پر مى كنند و دل او را به دنبال مى كشند و ما ديده ايم كه چه جنايت ها و يا چه فداكارى هايي به خاطر جلوه هاي دنيا و حرف هاي خلق رخ داده است. چه خون هايى در اين راه ريخته و چه سرهايى در اين راه رفته و چه كوشش هايي که ظهور كرده است.
بشر، اسير اين نيروهاست. و شوخى نيست. اين نيروها در اعماق روح او نفوذ دارند و در نهاد او پا گرفته اند و در خون او نشسته اند.
از اين گذشته بشر گرفتار دشمنى است كه هيچگاه او را رها نمى كند و او را گرفتار و پابند مى سازد. اين دشمن، اين شيطان نقطه هاى ضعف او را مورد حمله قرار مى دهد و او را از دو طريق بيچاره مى كند:
1- نفس او و هوس هاى او را تحريك مى كند، وسوسه مى كند، اغوا مى كند.
2- جلوه هاى دنيا را زينت مى بخشد و هيچ ها را آن قدر بزرگ مى كند كه انسان را به بند مى كشد و به زنجير مى اندازد.
آيا اين بشر گرفتار و به اسارت رفته را مى توان با چند جمله پند و اندرز، آزاد كرد و از كشش غريزه ها و هوس ها و حرف ها و جلوه ها رهايى داد؟ و از او مجاهدى ساخت كه از حب نفس آزاد شده باشد؟ و از او آزاد مردى بيرون كشيد كه از سر هستى خويش گذشته باشد و از او انسانى آفريد كه بالاتر از فرشته پرواز كند و تمام هستى چشم انداز او باشد؟
اين آرزويى بيش نيست. هيچ گاه انسانى راكه اسير هفتاد نفر است و در زنجيرگرفتار، نمى توان با يك كلمه ى "بيا برويم " نجات داد.
اين بيچاره، هم نياز به دويدن دارد و هم پريدن، اما چگونه؟ آخر با چه پايى بدود و با چه بالى اوج بگيرد؟
براى تربيت انسان، براى ساختن بشر بايد در او عشقى آفريد كه از تمام غريزه ها نيرومندتر باشد و بايد در او نيرويى گذاشت كه تمام زنجيرها را با خود بردارد و تمام نگهبان ها را همراه بكشد.
و مادام كه اين عشق عظيم و اين نيروى بزرگ در انسان نيايد و پا نگيرد، براى انسان حركتى نخواهد بود و از بند اسارت ها نجاتى نخواهد يافت.
قرآن مىگويد: "والذين آمنوا اشد حبا لله"؛(1) آن ها كه به سوى حق گرويده اند و به سوي "الله" آمده اند، از عشق، از محبت شديدترى نسبت به حق برخوردارند.
ما از محبوب هاى خود به خاطر محبوب ترى چشم مى پوشيم و خوب را فداى خوب تر مى كنيم و آنچه با اهميت تر است انتخاب مى كنيم. با آن كه پول را دوست داريم مى دهيم تا به آنچه بيشتر مى خواهيم برسيم. با آن كه جان خود را دوست داريم از جان خود مى گذريم تا به آزادى دست يابيم.
عشق شديدتر و حب "الله" ما را از اسارت غرايز و حب نفس و حب دنيا آزاد مى كند.
ابراهيم با آن كه اسماعيل را دوست دارد و خيلى هم دوست دارد، در راه حق و به خاطر دستور او قربانى مى كند.
چگونه مى توان اين عشق را در نهاد انسان بر افروخت؟ و چگونه مى توان او را از محبت سرشاركرد؟
جواب اين سوال خيلى ساده است. ما چه وقت عاشق يك پارچه، يك ماشين و يا عاشق ثروت و قدرت مى شويم؟ هنگامى كه آن را مى شناسيم و ارزش آن را مى يابيم، همان وقت به سوي او مى شتابيم.
معرفت و شناخت، عشق را سبز مى كند(2) و به وجود مى آورد. شناخت خوبى ها در انسان عشق را زنده مى كند و شناخت بدي ها نفرت را و اين عشق و نفرت انسان را به حركت مى اندازند، جلو مى آورند و يا فراري مى دهند.
بهتر بگويم، ما عاشق آفريده شده ايم، با سنجش و مقايسه، معشوق و معبود را انتخاب مى كنيم. عشق و نفرت و ترس در ما هست. ما با شناخت ها و مقايسه ها، به اين ها جهت مى دهيم و آن ها را رهبرى مى كنيم.
/س
2- حرف هاي مردم او را از تعالى باز مى دارند و نياز به مقبوليت، نياز به تعريف، او را دهن بين خلق مى سازد و او نيز همان را نشان مى دهد كه مردم مى خواهند و مردم مى گويند.
3- جلوه هاي دنيا و زينت هاى آن، چشم او را پر مى كنند و دل او را به دنبال مى كشند و ما ديده ايم كه چه جنايت ها و يا چه فداكارى هايي به خاطر جلوه هاي دنيا و حرف هاي خلق رخ داده است. چه خون هايى در اين راه ريخته و چه سرهايى در اين راه رفته و چه كوشش هايي که ظهور كرده است.
بشر، اسير اين نيروهاست. و شوخى نيست. اين نيروها در اعماق روح او نفوذ دارند و در نهاد او پا گرفته اند و در خون او نشسته اند.
از اين گذشته بشر گرفتار دشمنى است كه هيچگاه او را رها نمى كند و او را گرفتار و پابند مى سازد. اين دشمن، اين شيطان نقطه هاى ضعف او را مورد حمله قرار مى دهد و او را از دو طريق بيچاره مى كند:
1- نفس او و هوس هاى او را تحريك مى كند، وسوسه مى كند، اغوا مى كند.
2- جلوه هاى دنيا را زينت مى بخشد و هيچ ها را آن قدر بزرگ مى كند كه انسان را به بند مى كشد و به زنجير مى اندازد.
آيا اين بشر گرفتار و به اسارت رفته را مى توان با چند جمله پند و اندرز، آزاد كرد و از كشش غريزه ها و هوس ها و حرف ها و جلوه ها رهايى داد؟ و از او مجاهدى ساخت كه از حب نفس آزاد شده باشد؟ و از او آزاد مردى بيرون كشيد كه از سر هستى خويش گذشته باشد و از او انسانى آفريد كه بالاتر از فرشته پرواز كند و تمام هستى چشم انداز او باشد؟
اين آرزويى بيش نيست. هيچ گاه انسانى راكه اسير هفتاد نفر است و در زنجيرگرفتار، نمى توان با يك كلمه ى "بيا برويم " نجات داد.
اين بيچاره، هم نياز به دويدن دارد و هم پريدن، اما چگونه؟ آخر با چه پايى بدود و با چه بالى اوج بگيرد؟
براى تربيت انسان، براى ساختن بشر بايد در او عشقى آفريد كه از تمام غريزه ها نيرومندتر باشد و بايد در او نيرويى گذاشت كه تمام زنجيرها را با خود بردارد و تمام نگهبان ها را همراه بكشد.
و مادام كه اين عشق عظيم و اين نيروى بزرگ در انسان نيايد و پا نگيرد، براى انسان حركتى نخواهد بود و از بند اسارت ها نجاتى نخواهد يافت.
قرآن مىگويد: "والذين آمنوا اشد حبا لله"؛(1) آن ها كه به سوى حق گرويده اند و به سوي "الله" آمده اند، از عشق، از محبت شديدترى نسبت به حق برخوردارند.
ما از محبوب هاى خود به خاطر محبوب ترى چشم مى پوشيم و خوب را فداى خوب تر مى كنيم و آنچه با اهميت تر است انتخاب مى كنيم. با آن كه پول را دوست داريم مى دهيم تا به آنچه بيشتر مى خواهيم برسيم. با آن كه جان خود را دوست داريم از جان خود مى گذريم تا به آزادى دست يابيم.
عشق شديدتر و حب "الله" ما را از اسارت غرايز و حب نفس و حب دنيا آزاد مى كند.
ابراهيم با آن كه اسماعيل را دوست دارد و خيلى هم دوست دارد، در راه حق و به خاطر دستور او قربانى مى كند.
چگونه مى توان اين عشق را در نهاد انسان بر افروخت؟ و چگونه مى توان او را از محبت سرشاركرد؟
جواب اين سوال خيلى ساده است. ما چه وقت عاشق يك پارچه، يك ماشين و يا عاشق ثروت و قدرت مى شويم؟ هنگامى كه آن را مى شناسيم و ارزش آن را مى يابيم، همان وقت به سوي او مى شتابيم.
معرفت و شناخت، عشق را سبز مى كند(2) و به وجود مى آورد. شناخت خوبى ها در انسان عشق را زنده مى كند و شناخت بدي ها نفرت را و اين عشق و نفرت انسان را به حركت مى اندازند، جلو مى آورند و يا فراري مى دهند.
بهتر بگويم، ما عاشق آفريده شده ايم، با سنجش و مقايسه، معشوق و معبود را انتخاب مى كنيم. عشق و نفرت و ترس در ما هست. ما با شناخت ها و مقايسه ها، به اين ها جهت مى دهيم و آن ها را رهبرى مى كنيم.
پي نوشت :
1- بقره، 165
2- عشقى كه بدون شناخت باشد، همان جذبه اي است كه اتم ها را به هم پيوند داده است. اين عشق ارزش ندارد كه انتخاب انسان نيست.
/س
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}